شوراى شش نفره [یک تحلیل منطقى با استفاده از منابع اهل سنّت]
 
بانك مقالات و دانستني ها

شــاره
از مسائل سؤال برانگیز در تاریخ اسلام شوراى شش نفره اى بود که توسط خلیفه ثانى تأسیس شد تا از میان خود خلیفه اى براى بعد از او برگزینند.
این جریان از آن نظر که پیش از آن و پس از آن ـ به این شکل خاص ـ منحصر به فرد بوده، و هرگز تکرار نشد سؤال برانگیز است.
این پرسش مطرح است که خلیفه دوم بر اساس چه معیارى و با استناد به چه دلیلى دست به چنین اقدامى زد؟
او به سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) عمل نکرد که برابر عقیده امامیه، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) على(علیه السلام) را پس از خود به امامت امّت اسلامى منصوب فرمود و مطابق نظر اهل سنّت ـ بدون انتخاب شخص خاص ـ امر خلافت را به مردم واگذار کرد.
همچنین بر شیوه خلیفه اوّل نیز رفتار نکرد که او شخصاً عمر را پس از خود بر مردم خلیفه ساخت و به مردم معرّفى کرد; خلیفه دوم شیوه اى تازه در پیش گرفت که با هیچکدام نمى ساخت. او دستور داد شش نفر را در خانه اى گرد آوردند و گروهى مسلّح را بر آنها بگمارند تا طىّ سه روز از میان خود خلیفه اى برگزینند و گرنه آنها را به قتل رسانند!!
این راهکار به نظر عجیب و سؤال برانگیز است و ذهن هاى جستجوگر به دنبال پاسخى در خور براى آن مى باشند.
براى بررسى ابعاد و زوایاى این حادثه مهمّ تاریخى، آن را ـ با استفاده از کتاب هاى مورد قبول برادران اهل سنّت ـ در چند محور مورد بحث قرار مى دهیم:
1. فرمان خلیفه دوم
2. مرگ عمر و تشکیل شورا
3. عکس العمل ها
4. تحلیل و بررسى

اوّل: فرمان خلیفه دوم
پس از آنکه خلیفه دوم مجروح شد و در بستر مرگ افتاد، به او گفته شد: اى امیرالمؤمنین! کاش کسى را پس از خود خلیفه قرار دهى! پاسخ داد: چه کسى را خلیفه قرار دهم؟ آرى; اگر ابوعبیده جرّاح زنده بود، او را معرّفى مى کردم و اگر خداوند از علتش مى پرسید مى گفتم: از پیامبر شنیدم که درباره ابوعبیده فرمود: «وى امین این امّت است». و همچنین اگر سالم برده آزاد شده حذیفه زنده بود، او را خلیفه قرار مى دادم واگر پروردگارم از علّتش سؤال کند پاسخ مى دهم: من از پیامبرت شنیدم که فرمود: «سالم خدا را شدیداً دوست مى داشت».(1)
کسى به عمر گفت: (فرزندت) عبدالله بن عمر را برگزین. عمر گفت: خدا تو را بکشد! تو هرگز در این پیشنهاد خدا را در نظر نگرفتى; چگونه کسى را خلیفه قرار دهم که از طلاق دادن همسرش عاجز است (و بى اراده و ضعیف است)...
آنگاه گفت: من در این باره مى اندیشم; اگر کسى را خلیفه قرار دهم (اشکالى ندارد، زیرا) آن کس که بهتر از من بود (اشاره به ابوبکر است)، چنین کرد و اگر براى مردم خلیفه اى قرار ندهم (و آنها را آزاد بگذارم) باز هم آن کس که بهتر از من بود (اشاره به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) است)، این گونه عمل کرد; ولى به هر حال، خداوند دینش را تباه نخواهد ساخت.
پس از مدّتى بار دیگر نزد عمر آمدند و از او خواستند کسى را معرّفى کند. وى گفت: «
قد کنت أجمعتُ بعد مقالتی لکم أن أنظر فاُولّی رجلا أمرکم هو أحراکم أن یحملکم على الحقّ ـ وأشار إلى علیّ ـ ; پس از آن سخنان که با شما گفتم، تصمیم گرفتم زمام کارتان را به دست کسى بسپارم که بهتر از هر کس شما را به راه حق مى کشاند و در این حال به على(علیه السلام) اشاره کرد...».
آنگاه افزود: ولى نمى خواهم امر خلافت را بر شما تحمیل کنم (و شخص خاصّى را معرّفى نمایم) امّا بر شما باد به این گروه که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: «آنها اهل بهشتند» و از میان آنها این شش تن را بر مى گزینم که عبارتند از: «على، عثمان، عبدالرّحمن بن عوف، سعد بن أبىوقّاص، زبیر بن عوام و طلحة بن عبیدالله». از میان آنها یک نفر را برگزینید و هرگاه آنها کسى را والى قرار دادند، شما همکارى لازم را داشته باشید و او را کمک کنید.
عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به على گفت: «تو با آنها وارد این شورا مشو». على(علیه السلام) پاسخ داد: «من مخالفت و تفرقه را خوش ندارم». عباس گفت: «در این صورت آنچه را که ناخوش مى دارى خواهى دید».
عمر صبح گاهان على، عثمان، سعد، عبدالرحمن بن عوف و زبیر را فرا خواند (آن زمان طلحه در مدینه نبود) و به آنان گفت: «من با خود اندیشیدم و شما را بزرگان قوم یافتم; لذا امر خلافت باید از میان شما باشد. شما کسانى هستید که وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) از دنیا رفت، از شما راضى بود. اگر شما متحد و هماهنگ باشید من ترسى از مردم براى شما ندارم. ولى اگر اختلاف کنید، براى شما بیمناکم، چرا که مردم نیز دچار اختلاف مى شوند». سپس دستور داد آنها بروند و به مشورت بپردازند.
آنان رفتند و به شور نشستند; کم کم صدایشان بلند شد. عمر گفت:

اکنون دست بردارید و بگذارید آنگاه که من از دنیا رفتم، تا سه روز فرصت دارید که مشورت کنید و در این سه روز صُهیب با مردم نماز بگذارد و روز چهارم فرا نرسد، جز آنکه امیرى را برگزیده باشید. در این مدّت عبدالله بن عمر نیز طرف مشورت شماست، ولى در امر خلافت هیچ حقّى ندارد، امّا طلحه شریک شماست. او اگر در این مدت سه روز آمد، وى را نیز دخالت دهید; ولى اگر نیامد، خودتان کار را تمام کنید.
سپس افزود: گمانم این است که خلافت را یکى از این دو نفر به عهده گیرند، على یا عثمان. اگر عثمان زمامدار شود، او مردى نرمخوست و اگر على به خلافت رسد، وى شوخ طبع است، ولى سزاوارتر از هر کسى است که مردم را در جادّه حق نگه دارد. و اگر آنها سعد را برگزینند، او شایسته این جایگاه هست و اگر سعد انتخاب نشد، باید زمامدار منتخب، از او کمک بگیرد و عبدالرّحمن بن عوف نیز صاحب اندیشه، خوش فکر و هوشیار است. براى او حافظ و نگهبانى از جانب خداست! از او شنوایى داشته باشید.(2)
 

نکته هاى دیگر:
1. مطابق نقل دینورى عمر علاوه بر آنکه گفت: اگر ابوعبیده جرّاح و یا سالم زنده بودند آنها را خلیفه قرار مى داد، از خالد بن ولید نیز یاد  کرد و گفت: «اگر خالد بن ولید زنده بود، او را بر مسلمین والى قرار مى دادم، چرا که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) او را شمشیرى از شمشیرهاى خدا نامیده بود».(3)
2. عبدالله بن عمر نقل مى کند که عمر به اصحاب شورا گفت: «اگر آنان على(علیه السلام) را والى قرار دهند، آنان را به راه حق مى کشاند، هر چند شمشیر بر گردنش بگذارند (با شمشیر تهدید شود). عبدالله مى گوید: به او گفتم، تو این را مى دانى و با این حال وى را والى قرار نمى دهى؟ گفت: «اگر او را خلیفه سازم، اقتدا به کسى مى کنم (اشاره به ابوبکر) که بهتر از من بود و اگر کسى را معرّفى نکنم (اشکالى ندارد، زیرا) آن کس که بهتر از من بود (اشاره به رسول خدا(صلى الله علیه وآله)) کسى را معرّفى نکرد».(4)
3. مطابق نقل ابن ابى الحدید، طلحه نیز در مدینه حاضر بود و عمر آن شش نفر را فراخواند و گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى از دنیا رفت که از شما شش نفر راضى بود، و من مى خواهم خلافت را میان شما به شورا گذارم، تا از میان خود، یکى را انتخاب کنید».
آنگاه به آنها گفت: «مى دانم که هر یک از شما مایل است که پس از  من به خلافت برسد!». آنها سکوت کردند و عمر دوباره جمله اش را تکرار کرد. اینجا بود که زبیر پاسخ داد: «ما از تو کمتر نیستیم، نه در سابقه در دین و نه در قرابت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ...».(5)
آنگاه عمر براى هر یک از آن شش تن عیبى بر شمرد. و از جمله درباره زبیر گفت: «.. تو یک روز انسانى و روز دیگر شیطان!».
به طلحه گفت: «پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى از دنیا رفت که به خاطر جمله اى که بعد از نزول آیه «حجاب» گفته بودى، از تو خشمگین بود».(6)
به سعد بن أبىوقّاص نیز گفت: «تو مرد جنگجویى هستى (به کار خلافت نمى آیى). قبیله بنى زهره (اشاره به قبیله سعد است) کجا و خلافت و رسیدگى به امور مردم کجا!».
به عبدالرّحمن بن عوف نیز گفت: «اگر نیمى از ایمان مسلمانان را با ایمان تو بسنجند، ایمان تو بر آنان برترى مى یابد، ولى خلافت به انسان ضعیف نمى رسد».

آنگاه به على(علیه السلام) رو کرد و گفت: «تنها عیب تو آن است که در تو شوخ طبعى است. با این حال، اگر تو والى بر مردم شوى، آنان را بر مسیر حقّ واضح و شاهراه روشن، هدایت مى کنى».
و در پایان به عثمان گفت: «گویا مى بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و تو نیز بنى امیّه را بر گُرده مردم سوار مى کنى و بیت المال را در اختیار آنان مى گذارى (و بر اثر شورش مسلمانان) گروهى از گرگان عرب تو را در بسترت مى کشند».(7)
راستى حیرت آور است که عثمان با این مشکل عظیم که عمر به آن اشاره کرده به خلافت برگزیده مى شود و على به بهانه کوچکى یعنى شوخ طبعى به کنار گذاشته مى شود (ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!)
4. عبدالله بن عمر مى گوید: عثمان، على، زبیر، عبدالرّحمن بن عوف و سعد به نزد عمر آمدند. وى به آنها نگاهى افکند و گفت: «من براى خلافت بر مردم به شما توجّه کردم. مردم دچار اختلاف نمى شوند، جز به وسیله شما».
سپس افزود: «مردم یکى از شما سه تن (عثمان، عبدالرّحمن و على) را بر مى گزینند. آنگاه به عثمان گفت: «اگر تو به خلافت رسیدى، خویشانت را بر گرده مردم سوار مکن». سپس رو به عبدالرّحمن نمود و گفت: «تو نیز اگر به خلافت رسیدى، خویشاوندانت را بر مردم مسلّط مساز» و در پایان به على(علیه السلام) نیز گفت: «و اگر تو به خلافت رسیدى بنى هاشم را بر مردم تحمیل مکن».(8)
5. مطابق نقل دینورى، عمر در تنقیص عبدالرّحمن بن عوف گفت: «تو فرعون این امّتى!» و درباره طلحه گفت: «طلحه متکبّر و مغرور است و دیگر آنکه اگر به خلافت برسد، انگشتر خلافت را در انگشت همسرش قرار مى دهد (اشاره به اینکه او تسلیم همسرش مى باشد)».(9)

شیوه انتخاب خلیفه
عمر پس از انتخاب اعضاى شورا به ابوطلحه انصارى گفت: «پنجاه نفر مرد مسلح را انتخاب کن و آنگاه افراد شورا را داخل اتاقى قرار ده، تا از میان خود خلیفه اى برگزینند...».
سپس گفت: «بالاى سر آنها بایست، و اگر پنج نفر به خلافت یک تن راضى شدند و یک نفر مخالفت کرد، سرش را از بدن جدا کن! واگر چهار نفر بر شخصى اتفاق کردند و دو تن نپذیرفتند، سر آن دو تن را از بدن جدا کن! و اگر سه نفر یک سو و سه نفر سوى دیگر بودند، عبدالله بن عمر را حَکَم قرار دهند و هر گروهى را او انتخاب کرد، بپذیرند و اگر نظر او را قبول نکردند، با آن سه نفرى باش که عبدالرّحمن بن عوف با آنان است و آن سه نفر دیگر اگر مخالفت کردند، آنها را به قتل برسان!».(10)
مطابق نقل بلاذرى به ابوطلحه انصارى گفت: «آنان بیش از سه روز فرصت ندارند و باید در مدّت سه روز خلیفه اى را انتخاب کنند. در این مدّت صُهیب با مردم نماز بخواند. در این فرصت زمانى، اگر طلحه نیز آمد، او را داخل آن جمع کن و گرنه آن پنج نفر خود براى خلافت تصمیم بگیرند».(11)

پیش بینى على(علیه السلام)
مرگ عمر و تشکیل شورا   
مطابق نقل بلاذرى، على(علیه السلام) به عمویش عبّاس از سخن عمر که گفته بود: «در صورت تساوى با گروهى باشید که عبدالرّحمن بن عوف با آنهاست» اظهار ناخرسندى کرد و فرمود: «والله لقد ذهب الأمر منّا; به خدا سوگند! خلافت از خاندان ما رفت!». عبّاس گفت: «چگونه چنین سخن مى گویى؟» فرمود: «سعد بن ابىوقّاص که با پسر عمویش عبدالرّحمن(12) مخالفت نخواهد کرد و عبدالرّحمن نیز داماد عثمان(13)

است و با یکدیگر اختلاف نخواهند کرد و اگر طلحه و زبیر نیز با من باشند (به سبب وجود عبدالرّحمن در آن طرف) نفعى به حال ما نخواهد داشت».(14)

دوم: مرگ عمر و تشکیل شورا
پس از مرگ عمر، هنگامى که او را به خاک سپردند، اعضاى شورا در خانه اى گرد آمدند وابوطلحه انصارى نیز از آنها مراقبت مى کرد. در این زمان طلحه در مدینه نبود.
عبدالرّحمن بن عوف به بقیه اعضاى شورا گفت: کدام یک از شما حاضر است که خود را کنار بکشد تا برترین شما به ولایت برسد؟
کسى پاسخش را نداد. و خودش گفت: من خود را کنار کشیدم.
پس از گفتگوهایى از زبیر خواست به کسى رأى دهد. او نیز گفت: من به نفع على(علیه السلام) کنار کشیدم. آنگاه عبدالرّحمن از سعد بن أبىوقّاص خواست که سهم خود را به او بدهد و او را نیز پس از گفتگوهایى به این امر راضى کرد. در نتیجه عبدالرّحمن که داراى دو رأى (یکى رأى خود و دیگرى رأى سعد) بود، با عثمان و على به گفتگو پرداخت، تا یکى از آن دو را به انصراف راضى کند او به مدّت طولانى با على(علیه السلام) گفتگو کرد وسپس براى مدّت طولانى نیزباعثمان به گفتگو و رایزنى پرداخت.

صبح گاهان ـ پس از نماز صبح ـ عبدالرّحمن سراغ مهاجران و افراد با سابقه در اسلام و بزرگان انصار وامیران لشکر فرستاد. مسجد پر از جمعیت شد. عبدالرّحمن به حاضران گفت: مردم شهرها دوست دارند به شهر خود برگردند وپیش از آن مى خواهند بدانند که امیر آنان کیست.
در این میان سعید بن زید(15) گفت: ما تو را شایسته خلافت مى دانیم. عبدالرّحمن گفت: جز این را بگویید.
عمّار گفت: «
ان اردتَ ألاّ یختلف المسلمون فبایع علیّاً; اگر مى خواهى که مسلمانان دچار اختلاف نشوند، با على بیعت کن».
مقداد بن اسود گفت: «
صدق عمّار، إن بایعتَ علیّاً قلنا: سمعنا وأطعنا; عمّار راست گفت. اگر با على بیعت کنى، مى گوییم: شنیدیم و پذیرفتیم».
ابن ابى سرح(16) گفت: اگر مى خواهى قریش دچار اختلاف نشود، با عثمان بیعت کن (
ان أردتَ ألاّ تختلف قریش فبایع عثمان).
عبدالله بن ابى ربیعه(171) گفت: «
صدق، إن بایعتَ عثمان قلنا: سمعنا وأطعنا; او راست گفت; اگر با عثمان بیعت کنى مى گوییم: شنیدیم و پذیرفتیم».
عمّار یاسر به ابن ابى سرح گفت: «
متى کنت تنصح المسلمین; تو از کى خیرخواه مسلمانان شده اى؟!».
میان بنى هاشم و بنى امیّه گفتگو شد و عمّار یاسر به طرفدارى از على(علیه السلام) سخن گفت; برخى از قریش به او تاختند تا آنکه سعد بن ابى وقّاص به عبدالرّحمن گفت: «پیش از آنکه مردم در فتنه و آشوب گرفتار شوند، کار را تمام کن».
عبدالرّحمن نخست على(علیه السلام) را فرا خواند و گفت: «
علیک عهد الله ومیثاقه لتعملنّ بکتاب الله وسنّة رسوله وسیرة الخلیفتَیْن من بعده; بر تو باد به پیمان و میثاق الهى (که از تو مى گیرم) به کتاب خدا و سنّت رسول خدا و سیره دو خلیفه پس از آن حضرت عمل نمایى».

امیرمؤمنان على(علیه السلام) پاسخ داد: «أرجوا أن أفعل وأعمل بمبلغ عملی وطاقتی; امیدوارم (علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنت رسول خدا) به مقدار دانش و توانم (اجتهاد کنم و) عمل نمایم (نه به سنّت دو خلیفه پیشین)».
عبدالرّحمن پس از آن عثمان را فرا خواند و همین سخنان را به او گفت و عثمان پاسخ داد: «آرى این گونه عمل مى کنم». سپس عبدالرّحمن با او بیعت کرد.(18)
مطابق نقل دیگر، على(علیه السلام) (با صراحت) در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «
بل على کتاب الله وسنّة رسوله واجتهاد رأیى; بلکه برابر کتاب خدا و سنّت رسولش و بر اساس اجتهادم عمل خواهم کرد». آنگاه به عثمان گفت و او پذیرفت. این درخواست را عبدالرّحمن سه بار مطرح ساخت و در هر بار على(علیه السلام) همین پاسخ را داد و عثمان نیز پاسخ مثبتش را تکرار کرد; در نتیجه عبدالرّحمن دست در دست عثمان نهاد و گفت: «ألسّلام علیک یا أمیرالمؤمنین».(19)
در تاریخ یعقوبى تعبیر روشن ترى آمده است. مطابق نقل وى، على(علیه السلام) در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «
أسیر فیکم بکتاب الله وسنّة نبیّه ما استطعتُ; تا جایى که توان دارم در میان شما به کتاب خدا و سنّت پیامبرش رفتار مى کنم». ولى عثمان در پاسخ عبدالرّحمن گفت: «لکم أن أسیر فیکم بکتاب الله وسنّة نبیّه وسیرة أبی بکر وعمر; در میان شما برابر کتاب خدا و سنّت پیامبرش و سیره ابوبکر و عمر، رفتار خواهم کرد» و این درخواست از على(علیه السلام) و عثمان دوبار تکرار شد و هر یک همان پاسخ را دادند و در بار سوم على(علیه السلام) گفت: «با وجود کتاب خدا و سنّت پیامبرش نیازى به سیره هیچ کس نمى باشد ولى تو تلاش مى کنى که امر خلافت را از من دور سازى» (انّ کتاب الله وسنة نبیّه لایحتاج معهما الى إجّیرى أحد، أنت مجتهد أن تزوى هذا الأمر عنّى). سپس عبدالرّحمن به عثمان رو کرد و همان سخن را تکرار کرد، عثمان پذیرفت و در نتیجه با او بیعت کرد.(20)
مطابق نقلى که معتقدند طلحه نیز در جلسه شورا حضور داشت، عبدالرّحمن بن عوف به اعضاى شورا گفت: شما امرتان را به سه نفر واگذار کنید. زبیر گفت: من رأى خود را به على(علیه السلام) دادم و سعد گفت: من حقّ خود را به عبدالرّحمن واگذار کردم و طلحه گفت: من نیز سهم خود را به عثمان دادم. عبدالرّحمن گفت: من نیز از خلافت کنار مى کشم و اما شما دو نفر کدام یک کنار مى کشد; على(علیه السلام) و عثمان هر دو ساکت شدند و عبدالرّحمن با هر دو در خلوت سخن گفت و پیمان گرفت که هر کدام را او امیر قرار داد، دیگرى اطاعت کند و آنگاه (با همان ترفندى که گفته شد) با عثمان بیعت کرد.(21)

سوم: عکس العمل ها
با انتخاب عثمان، اشراف قریش و طیف بنى امیّه خشنود شدند، زیرا عثمان از همان قبیله بود(22) و در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و مدّت زمان مسلمانى خود نیز، هرگز کسى از مشرکان و دشمنان پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) را به قتل نرسانده بود. در نتیجه طوائف مختلف قریش از او خاطره ناخوشایندى نداشتند. لذا نقل شده است که عبدالرّحمن هنگامى که با اعیان واشراف پیرامون خلافت مشورت کرد، دریافت کرد که اکثر آنان به عثمان مایلند.(23)
آثار این خشنودى بعدها در کلام ابوسفیان نیز بروز کرد. وى روزى با صراحت به عثمان گفت: «
صارتْ إلیک بعد تَیْم وعدِىٍّ، فأدرْها کالکُرة، واجعَلْ أوْتادها بنی اُمیّة، فانّما هو المُلک ولا أدری ما جنّة ولا نار; این خلافت پس از قبیله تَیْم (ابوبکر) و قبیله عدى (عمر) به تو رسیده است. اکنون آن را همچون گوى (میان قبیله خودت) بگردان و پایه هاى آن را بنى امیّه قرار ده (و بدان که) مسأله فقط، فرمانروایى است (نه خلافت اسلامى) و من که بهشت و دوزخى را نمى شناسم!».(24)
مغیرة بن شعبه ـ که دشمنى او با اهل بیت(علیهم السلام) روشن است ـ نیز به عبدالرّحمن گفت: «کار خوبى کردى که با عثمان بیعت کردى» و به عثمان نیز گفت: «
لو بایع عبدالرّحمن غیرک ما رضینا; اگر عبدالرّحمن با غیر تو بیعت مى کرد، ما راضى نمى شدیم».(25)
ولى از سوى دیگر، على(علیه السلام) و مسلمانان پاکباخته اى همچون مقداد از این انتخاب ناخشنود بودند. طبرى مى نویسد: پس از آنکه عبدالرّحمن با عثمان بیعت کرد، على(علیه السلام) خطاب به عبدالرّحمن گفت: «
حَبَوْتَه حَبْودهر، لیس هذا أوّل یوم تظاهرتم فیه علینا، فصبْرٌ جمیل والله المستعان على ما تصفون، والله ما ولّیتَ عثمان إلاّ لیردّ الأمر إلیک;... این نخستین بار نیست که شما بر ضدّ ما هم پیمان شدید. پس صبر نیکو خواهم کرد و در برابر آنچه انجام مى دهید از خداوند یارى مى طلبم; به خدا سوگند تو خلافت را به عثمان نسپردى، جز آنکه مى خواهى او نیز آن را (پس از خود) به تو برگرداند».
عبدالرّحمن وقتى این سخنان را شنید، آن حضرت را تهدید کرد و گفت: «
لاتجعل على نفسک سبیلا; بر ضدّ خود راه اقدامى قرار مده (و سبب قتل خودت مشو)».

مقداد نیز پس از این ماجرا گفت: «ما رأیتُ مثل ما اُوتى إلى أهل هذا البیت بعد نبیّهم; من هرگز سراغ ندارم که با خاندانى مانند این خانواده پس از پیامبرشان رفتار شده باشد».
عبدالرّحمن به او نیز هشدار داد که مراقب باشد، فتنه انگیزى نکند!(26)
مطابق روایت دیگر، على(علیه السلام) پس از تصمیم عبدالرّحمن و بیعت او با عثمان، فرمود: «
خدعة وأیّما خدعة; خدعه و نیرنگ بود و چه خدعه و نیرنگ زشتى!».(27)
بلاذرى مى نویسد: اصحاب شورا با عثمان بیعت کردند، ولى على(علیه السلام) بیعت نکرد; عبدالرّحمن خطاب به على(علیه السلام)گفت: «
بایع وإلاّ ضربت عنقک; بیعت کن، وگرنه گردنت را مى زنم».
به دنبال آن، على(علیه السلام) از آن جلسه خارج شد و اصحاب شورا در پى او رفتند و با تهدید به وى گفتند: «
بایع وإلاّ جاهدناک; بیعت کن، در غیر این صورت با تو پیکار خواهیم کرد» در پى این تهدیدات، على(علیه السلام)برگشت و با عثمان بیعت کرد.(28)

گزارش على(علیه السلام) از ماجراى شورا
على(علیه السلام) در گزارشى از ماجراى شورا، نخست چنین مى گوید:«حتّى إذا مضى لسبیله جعلها فی جماعة زعم أنّى أحدهم; (این وضع همچنان ادامه داشت) تا آنکه او (خلیفه دوم) به راه خود رفت و در این هنگام (و در آستانه وفات) خلافت را در گروهى (به شورا) گذاشت که به پندارش من نیز یکى از آنان بودم».
سپس مى افزاید: «
فیالله وللشّورى، متى اعترض الرّیب فىَّ مع الأوّل منهم حتّى صرتُ اُقرَن إلى هذه النّظائر!; پناه بر خدا از این شورا! کدام زمان بود که در مقایسه من با نخستین آنان (ابوبکر و برترى من بر او) تردیدى وجود داشته باشد، تا چه رسد به اینکه مرا همسنگ امثال این افراد (اعضاى شورا) قرار دهند».
آنگاه همراهى و ورود خود به شورا را بازگو مى کند و مى فرماید: «
لکنّی أسففْتُ إذ أسفّوا، وطِرْتُ إذا طاروا; ولى من (به خاطر مصالح اسلام با آنها همراهى کردم) هنگامى که آنها پایین آمدند، پایین آمدم و هنگامى که پرواز کردند، پرواز نمودم».
سپس امیرمؤمنان(علیه السلام) به طور سربسته نتیجه شورا را بازگو مى کند و مى گوید: «
فصغا رجل منهم لضغنه، ومالَ الآخر لصهره، مع هَن وهَن; سرانجام یکى از آنها به خاطر کینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگرى (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست».(29)

برخى گفته اند: مراد از کسى که به خاطر کینه توزى از على(علیه السلام) روى گردان بود، طلحه بود; ولى برخى دیگر معتقدند طلحه در آن جلسه نبود و مراد سعد بن أبىوقّاص است.(30) و امّا آن کس که به خاطر خویشاوندى به عثمان مایل شد، عبدالرّحمن بن عوف بود; زیرا همان گونه که پیش از این گفته شد، عبدالرحمن با «امّ کلثوم» خواهر عثمان ازدواج کرده بود.
جمله «مع هن وهَن» کنایه از امور زشتى است که نمى توان به آن تصریح کرد(31) و شاید اشاره به انگیزه رأى عبدالرّحمن باشد که آن حضرت به او گفته بود: رأى وى به عثمان براى این بود که عثمان نیز پس از خویش، خلافت را به وى بسپارد.

بار دیگر نیز مراعات مصالح مسلمین
على(علیه السلام) در ماجراى شوراى شش نفره به خلافت نرسید و پس از اعتراض، با عثمان بیعت کرد; امّا نه از آن رو که او را شایسته این جایگاه بداند، بلکه آن حضرت براى جلوگیرى از ایجاد آشوب و پرهیز از درگیرى داخلى، راه همکارى را در پیش گرفت.
على(علیه السلام) در خطبه 74 نهج البلاغه این مسأله را به خوبى منعکس مى سازد. ماجراى شأن ورود این خطبه از این قرار است:

ابن ابى الحدید معتزلى مى نویسد: «پس از بیعت عبدالرّحمن و حاضران با عثمان، نخست على(علیه السلام) از بیعت خوددارى کرد و گفت: «شما را به خدا سوگند مى دهم، آیا در آن روز که رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان مسلمانان پیمان برادرى برقرار کرد، در میان شما کسى جز من وجود دارد که آن حضرت میان او و خودش پیمان برادرى برقرار کند؟!» همگى پاسخ دادند: نه. سپس فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من هست که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او گفته باشد: «من کنتُ مولاه فهذا مولاه» گفتند: نه.
آنگاه فرمود: «آیا در میان شما کسى جز من وجود دارد که پیامبر درباره او گفته باشد: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی; تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسى هستى، جز آنکه بعد از من پیامبرى نیست». گفتند: نه.
سؤال کرد: «آیا در میان شما کسى هست که در ارتباط با ابلاغ سوره برائت مورد اعتماد قرار گرفته باشد و پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) درباره او فرموده باشد: این سوره را (براى قرائت بر مشرکان در سرزمین منا) جز من و یا مردى که از من است، نباید ابلاغ کند؟» همگى گفتند: نه.
فرمود: «آیا مى دانید که اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بارها از میدان جنگ فرار کردند، ولى من هرگز فرار نکردم؟» گفتند: آرى.
فرمود:«کدام یک ازما به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ازنظرخویشاوندى نزدیک تر است؟» گفتند: تو. اینجا بود که عبدالرّحمن بن عوف سخن على(علیه السلام) را قطع کرد و گفت: «اى على! مردم جز به عثمان راضى نبودند، بنابراین، خودت را به زحمت مینداز و در معرض خطر (شمشیر) قرار مده».
سپس عبدالرّحمن به گروه پنجاه نفرى که سرکرده آنان «ابوطلحه انصارى» بود رو کرد و گفت: اى ابوطلحه! عمر چه دستورى به تو داده است؟ گفت: به من دستور داده آن کس که میان مسلمانان اختلاف بیندازد را به قتل برسانم.
عبدالرّحمن آنگاه رو به على(علیه السلام) کرد و گفت: اکنون بیعت کن، وگرنه دستور عمر را درباره تو به اجرا خواهیم گذاشت!
على(علیه السلام) فرمود: «
لقد علمتم أنّی أحقّ النّاس بها من غیرى; ووالله لاُسلمنَّ ما سَلِمت اُمور المسلمین، ولم یکن فیها جور إلاّ علىَّ خاصّة، إلتماساً لأجر ذلک وفضله، وزهداً فیما تنافستموه من زُخْرفه وزِبْرجه; شما خوب مى دانید که من از هر کس، به امر خلافت شایسته ترم (ولى شما به خاطر آنکه مرا در مسیر منافع خود نمى بینید، مانع آن شدید) امّا به خدا سوگند! تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و تنها به من ستم شود، سکوت اختیار مى کنم، تا از این طریق پاداش و فضل الهى را به دست آورم و در برابر زر و زیورهایى که شما به خاطر آن با یکدیگر رقابت دارید، پارسایى ورزیده باشم». سپس آن حضرت دست خود را دراز کرد و بیعت نمود.(32)

روشن است که على(علیه السلام) حاضر نیست براى رسیدن به خلافت ـ که حقّ اوست ـ از هر ابزارى استفاده کند و با درگیرى و لشکرکشى آن را به دست آورد. او ظلم بر خود را براى جلوگیرى از تفرقه و نابودى اصل اسلام تحمّل مى کند. امّا از یکسو، با امتناع نخستین خود و احتجاج با اصحاب شورا حقّانیت خود را بار دیگر در تاریخ ثبت کرد و از سوى دیگر، خشونت برخى از صحابه و کینه توزى آنان را براى آیندگان به تصویر کشید.

موضع طلحه
مطابق نقل طبرى وابن اثیر، روزى که براى عثمان بیعت گرفته شد، طلحه وارد مدینه شد; به او گفته شد: با عثمان بیعت کن! گفت: آیا همه قریش راضى اند؟ گفتند: آرى. آنگاه طلحه نزد عثمان آمد و گفت: آیا مردم با تو بیعت کردند؟ عثمان پاسخ داد: آرى. طلحه گفت: من نیز از آنچه مردم انجام دادند، روى گردان نخواهم شد. و در پى آن، با عثمان بیعت کرد.(33)
ولى بلاذرى مى نویسد: طلحه در منطقه «سَرات»(34) براى رسیدگى به اموالش رفته بود و پس از ضربت خوردن عمر، فرستاده اى با شتاب به سوى وى رفت و او را از ماجرا باخبر ساخت; طلحه نیز به سرعت به سوى مدینه حرکت کرد، امّا زمانى رسید که مردم با عثمان بیعت کرده بودند. طلحه با دیدن این ماجرا در خانه خود نشست و بیرون نیامد و گفت: «
مثلی لایفتأت علیه ولقد عجلتم وأنا على أمری; نسبت به من نباید خودرأیى مى شد (و نباید بدون حضور من تصمیم گرفته مى شد) شما عجله کردید در حالى که من در پى کارم رفته بودم».
عبدالرّحمن که از این ماجرا مطّلع شد، به نزد طلحه رفت، حرمت اسلام را نزد وى بزرگ شمرد و او را از ایجاد تفرقه پرهیز داد (و وادار به بیعت کرد).(35)

چهارم: تحلیل و بررسى
با آگاهى از تاریخ شوراى شش نفره و نحوه انتخاب عثمان چند نکته قابل توجّه است:
1. خلیفه دوم در بستر مرگ اظهار داشت که اگر سالم غلام آزاد شده حذیفه زنده بود، او را براى خلافت بر مى گزید، این در حالى است که او و ابوبکر در روز سقیفه در برابر انصار تصریح کردند که خلافت باید از میان قریش و خویشان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) باشد و از این رو، سعدبن عباده را از رسیدن به خلافت دور داشتند(36)، امّا در اینجا آرزو مى کرد که سالم زنده بود تا خلافت را بى تردید به او مى داد، با آنکه به تصریح مورّخان و رجال شناسان «سالم» اهل فارس بود.(37)
علاوه بر آن، فضایلى که از ابوعبیده جرّاح و سالم ذکر کرده و تصریح نمود اگر آنان زنده بودند ـ به سبب این فضایل ـ خلافت را به آنها مى سپرد، بیش از آن را على(علیه السلام) دارا بود، امّا حاضر نشد، به این حق اعتراف کند و آن حضرت را به خلافت معرّفى نماید.
همچنین اگر ملاک سابقه و شایستگى ـ بدون ملاحظه قومیّت ـ باشد، عمّار یاسر نیز از مجاهدان و سابقین در اسلام است و پدر و مادرش زیر شکنجه شهید شدند، چرا از او نامى نبرده است؟!
به نظر مى رسد برجستگى این دو تن، همراهى آنان با خلیفه در ماجراى سقیفه بود(38)، او حتّى خالد بن ولید را شایسته خلافت مى دانست، با آنکه خالد از سابقین در اسلام نبود و ماجراى کشتن مالک بن نویره و همبسترى با همسرش در همان شب در زمان ابوبکر، توسّط خالد، چنان عمر را خشمگین کرده بود که معتقد بود او باید رجم شود، ولى ابوبکر موافقت نکرد.(39) با این حال، او را شایسته خلافت مى شمرد!

2. او با آنکه على(علیه السلام) را شایسته این جایگاه مى دانست و معتقد بود که اگر وى به خلافت برسد، مردم را بر جاده حق نگه مى دارد، ولى با این حال، گاه با این بهانه که نمى خواهم خلافت را بر مردم تحمیل کنم و گاه به بهانه شوخ طبع بودن على(علیه السلام)از معرّفى آن حضرت خوددارى نمود.
اگر خوشبینانه قضاوت کنیم، باید گفت: چون خلیفه دوم روحیه اى تند و خشن داشت، نمى توانست مردى را که داراى روحیه نرم و شوخ طبعى است بپسندد; ولى روشن است که على(علیه السلام) نسبت به مسلمانان و مؤمنان مهربان و خوشرو بود، ولى در برابر متجاوزان، معاندان و ستمگران سخت و نستوه. این روحیه اى است که آن حضرت هم در عصر رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و هم بعدها در طول خلافت پنج ساله خود نشان داد و این چیزى است که قرآن به آن دستور داده است.
علاوه بر آن، بهانه عدم تحمیل خلیفه بر مردم نیز پذیرفته نیست; زیرا اوّلا; خود عمر در ماجراى سقیفه، خلافت ابوبکر را بر مردم تحمیل کرد. ثانیاً; توده مردم به على(علیه السلام) علاقمند بودند و از خلافت او استقبال مى کردند.
3. تشکیل شورا به این شکل خاص از چه مبنایى نشأت گرفته است. اگر بنا هست به فرمان خداوند به مشورت در امور عمل شود(40)، باید خلیفه دوم خود پس از مشورت با بزرگان و مردم، کسى را به عنوان خلیفه معرّفى کند. نه آن را به شورایى بسپارد آن هم مرکب از چند نفر محدود.
در حقیقت، کار خلیفه دوم از قسم مشورت نیست; بلکه تشکیل هیأت انتصابى جهت مشورت میان خود و تعیین خلیفه است و با مشورت مورد نظر اسلام متفاوت است.
از سوى دیگر، این نوع تشکیلات نه از قسم مراجعه به آراى عمومى است و نه مراجعه به خبرگان امّت. زیرا در این صورت باید دیگر بزرگان مهاجر و انصار نیز مورد مشورت ومراجعه قرار مى گرفتند و محدوده آن در شش نفر خلاصه نمى شد.
مبناى گزینش برخى از این افراد نیز بیشتر به جریان قبایلى و قومى شبیه است تا شایسته گزینى. گویا خلیفه دوم از سه قبیله بانفوذ قریش یعنى بنى هاشم، بنى امیه و بنى زهره افرادى را براى این شورا برگزید; چرا که خود وى (مطابق بعضى از نقل ها) پاره اى از عیوب براى برخى از افراد شورا برشمرد که نشان از ضعف مدیریت و عدم شایستگى آنان در خلافت است.
مثلا درباره زبیر گفت: تو یک روز انسان و روز دیگر شیطانى; و سعدبن ابىوقّاص را کارآزموده جنگى دانست، نه شایسته خلافت; به عبدالرّحمن گفت: خلافت به انسان ضعیفى مانند تو نمى رسد و عثمان را کسى دانست که بنى امیّه را بر گُرده مردم سوار مى کند و به سبب ستم آنان، و شورش همگانى خود را به کشتن مى دهد و طلحه را تحت فرمان همسرش معرّفى کرد. (مدارک آن گذشت).
4. فرمان خلیفه به گردن زدن همه آن شش نفر در صورت عدم توافق و کشتن اقلیّت در صورت مخالفت با اکثریت نیز هیچ گونه مبناى شرعى و دینى ندارد.
ممکن است اعضاى شورا نتوانند بر سر انتخاب خلیفه به توافق برسند، در این صورت مى توانست خلیفه ساز و کار مناسبى دیگر را پیش بینى کند، نه دستور قتل شش تن از صحابه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را صادر نماید.
علاوه بر آن، در صورتى که بعضى از اعضا با خلیفه منتخب موافق نباشد و بیعت نکند، چرا باید گردن او زده شود. زیرا بیعت نکردن با خروج بر ضدّ خلیفه متفاوت است، همان گونه که در زمان خلافت على(علیه السلام) افرادى مانند سعد بن ابىوقّاص، عبدالله بن عمر، حسّان بن ثابت و زید بن ثابت با آن حضرت بیعت نکردند، امّا على(علیه السلام) آنها را آزاد گذاشت.(41)
5. خلیفه دوم در حالى که به اعضاى شورا مى گوید: شما کسانى هستید که پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شما راضى بود، ولى درباره طلحه مى گوید: تو کسى هستى که به خاطر جمله اى که درباره حجاب گفته بودى، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در حالى که از تو ناراضى بود، از دنیا رفت. در حقیقت، سخنان نخستین خود را با جمله اخیر نقض مى کند!
6. دادن حقّ رأى نهایى ـ در صورت تساوى ـ به عبدالرّحمن بن عوف نیز سؤال برانگیز است. او در حالى عبدالرّحمن را صاحب این امتیاز کرد که هرگز عبدالرّحمن در سابقه و فضایل و شایستگى به على(علیه السلام) نمى رسید. اگر امتیازات به سبب سابقه و جهاد است، باید کفّه اى که على(علیه السلام) در آن است سنگین تر باشد.
7. گزینش اعضاى شورا به گونه اى بود که از آغاز محرومیّت على(علیه السلام) از خلافت قابل پیش بینى بود; همان گونه که خود آن حضرت بیان کرد. زیرا از یک سو، سعد بن ابىوقّاص وعبدالرّحمن بن عوف هر دو از یک قبیله بودند و آنان با یکدیگر متّحد بودند. از سوى دیگر، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) میان عثمان و عبدالرّحمن عقد اخوّت بسته بود(42) و همچنین عبدالرّحمن داماد عثمان نیز بود.
طلحه نیز از قبیله «تَیْم» بود; از همان قبیله خلیفه اوّل. علاوه بر آن، داماد ابوبکر نیز بود، زیرا امّ کلثوم دختر ابوبکر و خواهر عایشه همسر او بود(43). روشن است از نظر تمایلات قبیله اى با توجّه به آنچه در سقیفه اتفاق افتاد، او به على(علیه السلام)متمایل نباشد. بنابراین، تنها زبیر که مادرش (صفیّه) از بنى هاشم و پسر عمّه على(علیه السلام) بود، مى توانست به على(علیه السلام)متمایل باشد.

همان گونه که گذشت عبّاس عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیزازعلى(علیه السلام) خواست وارد شورا نشود، چرا که به اعتقاد او خلافت را به على(علیه السلام)نمى دادند.
بنابراین، نحوه چینش این افراد به گونه اى بود که کارشناسان پیش بینى مى کردند، رداى خلافت بر اندام عثمان پوشانده شود.
جالب آنکه خود خلیفه دوم نیز پیش بینى خلافت عثمان را مى کرد!
ابن سعد در کتاب الطبقات مى نویسد: «سعید بن عاص اموى مى گوید: در زمان خلافت عمر نزد او آمدم و تقاضا کردم مقدارى بر زمین خانه ام بیفزاید. عمر فرداى آن روز با من به خانه ام آمد و با پاى خود خطى کشید و مقدارى بر زمین خانه ام افزود. گفتم: اى امیرمؤمنان! بیشتر به من زمین بدهید که اهل و عیال من زیادند! گفت: اکنون همین مقدار براى تو کافى است، ولى این سخن را پنهانى به تو مى گویم که به زودى، پس از من کسى حاکم خواهد شد که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد نمود و خواسته تو را برآورده خواهد ساخت (..
. سیلی الأمر بعدی من یصل رحمک ویقضی حاجتک).
سعید مى افزاید: «دوره حکومت عمر صبر کردم، تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شورا به خلافت رسید. او رعایت خویشاوندى مرا کرد و بسیار به من احسان نمود و خواسته مرا برآورده ساخت».
احسان عثمان به سعید بن عاص، تا آنجا بود که وى را پس از عزل ولید بن عقبه، به فرماندارى کوفه منصوب کرد.(44)

البته جاى شگفتى نیست که خلیفه دوم چنین پیش بینى درباره عثمان نماید و با نقشه حساب شده اى او را به خلافت برساند. زیرا مطابق بسیارى از نقل ها، ابوبکر در حال احتضار عثمان را احضار کرد تا وصیّتى در امر خلافت بنویسد. به او گفت: «بنویس بسم الله الرّحمن الرّحیم، این وصیتى است که ابوبکر به مسلمانان نموده است. امّا بعد...
ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولى عثمان خودش این جمله ها را نوشت:
«
امّا بعد، فإنّى قد استخلفتُ علیکم عمر بن الخطّاب، ولم آلُکُم خیراً; من عمر بن خطّاب را بر شما خلیفه قرار دادم و از هیچ خیر و خوبى در حقّ شما فروگذار نکردم!».
هنگامى که عثمان این جملات را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او همه آنچه خود نوشته بود را نیز خواند; ابوبکر تکبیر گفت و سپس افزود: من تصوّر مى کنم (این که عجله کردى و خلافت را به نام عمر نوشتى براى این بود که) ترسیدى اگر من به هوش نیایم و بمیرم، مردم دچار اختلاف شوند. عثمان گفت: آرى، چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد!(45)
خلیفه دوم از یک سو تصریح به نام عثمان نمى کند، تا متّهم به جانبدارى نشود، اما از سوى دیگر محبّت و احسان عثمان در سال 13 هجرى را در سنه 23 جبران مى کند: (
هَلْ جَزَاءُ الاِْحْسَانِ إِلاَّ الاِْحْسَانُ).
8. امیرمؤمنان على(علیه السلام) با این پیش بینى که خلافت به او نمى رسد، باز هم وارد شورا شد; این اقدام مى تواند دو دلیل عمده داشته باشد.
نخست آنکه: آن حضرت خود را شایسته امامت و خلافت مى دانست و لازم مى دید در آن جلسه شرکت کند و با استدلال، حقّانیت خود را اثبات نماید و در صورت عدم مشارکت ممکن بود گفته شود که او چون خود را لایق این جایگاه نمى دید، در آن شرکت نکرد و یا اگر مى آمد، ما او را خلیفه مى کردیم. روشن است مردى مانند آن حضرت که معتقد است از هر کسى به جانشینى رسول خدا(صلى الله علیه وآله)شایسته تر است و معتقد بود از روز پس از وفات آن حضرت، باید در جایگاه رهبرى مردم قرار گیرد، ولى او را سال ها از این منصب دور نگه داشته اند، از این فرصت استفاده کند و براى مقام رفیع امامت امّت تلاش نماید. این تلاش و شرکت، یک بار دیگر حقّانیت او را در دست یابى به آن جایگاه روشن ساخت و همچنین سیاست خلیفه دوم و ترفند برخى از اعضاى شوراى منتخب را براى محروم ساختن وى از این جایگاه نمایان کرد. و این نکته مهمّى براى ثبت در تاریخ و قضاوت آیندگان است.
دوم آنکه: خود آن حضرت علت حضورش را در آن جلسه براى دورى از تفرقه دانست. به این معنا که امیرمؤمنان على(علیه السلام) همچون  گذشته مصلحت اسلام و وحدت و یکپارچگى جامعه اسلامى را مورد لحاظ قرار داد و براى اجتناب از ایجاد تشتّت و تفرقه و کمک به وحدت مسلمانان از عزلت و مخالفت و موضع گیرى دورى جست و به شوراى منتخب پیوست.
9. نکته جالب توجّه، طرفداران عثمان و على(علیه السلام) در میان مردم بود; خواندیم که افرادى همانند عمّار یاسر و مقداد که از مؤمنان پاکباخته و از سابقان در اسلام و از بدریّون بودند; از على(علیه السلام) طرفدارى مى کردند; ولى چهره هایى که تا آخرین توان با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مخالفت کردند و از روى اجبار و اکراه اسلام آوردند و برخى از آنها خونشان را پیامبر(صلى الله علیه وآله)هدر دانسته بود، از عثمان طرفدارى مى نمودند.
این گروهِ دور مانده از منصب هاى اجتماعى و دشمنان اسلام و رسول خدا(صلى الله علیه وآله) در على(علیه السلام) چه مى دیدند که با خ

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بانك مقالات و دانستني ها و آدرس masoudnet.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 35
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 84
بازدید ماه : 218
بازدید کل : 69268
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1